جدول جو
جدول جو

معنی کساد ساختن - جستجوی لغت در جدول جو

کساد ساختن
(رَ زَ دَ)
کم کردن. (آنندراج). کساد کردن. بی رونق نمودن. کاسد کردن:
بیابیا که به یاد تو مردم چشمم
کساد ساخته نرخ متاع مرجان را.
(آنندراج)
لغت نامه دهخدا
کساد ساختن
از رواج و رونق انداختن (کالا بازار)، یا کساد ساختن نرخ. کم کردن نرخ: (بیا بیا که بیاد تو مردم چشمم کساد ساخته نرخ متاع مرجانرا)، (واله هروی)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دَ اَ تَ)
فساد انگیختن. فساد پیوستن. فساد کردن. آشوب و فتنه بر پا کردن:... تا برابر چشم وی باشد و در کار وی فسادی نسازند. (تاریخ بیهقی). رجوع به فساد پیوستن و فساد انگیختن شود
لغت نامه دهخدا
(گَ کَ دَ)
حساب تراشی کردن. حساب سازی
لغت نامه دهخدا
(دَ مَ دَ)
تباه کردن. رجوع به تباه شود
لغت نامه دهخدا
(رُ صَ گِ رِ تَ)
کباب کردن:
داد لبش چون نمک بوی بنفشه به صبح
بر نمکش ساختم مردم دیده کباب.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(گُ کَ دَ)
احتیال. تهیه دیدن:
چرا برنسازی همی کار خویش
که هرگز نیامد چنین کار پیش.
فردوسی.
فرستاده ای آمد از نزد اوی
که شد ساخته کار و پر رنگ و بوی.
فردوسی.
چو بی بهره باشی ز شاهنشهی
چه سازی مرا کار چون تو رهی.
فردوسی.
حال وی بگفت و آنگاه بازنمود که اختیار ما بر تو می افتد بازگرد و کار بساز. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 395). کار تاش و لشکری که آنجاست بسازد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 399).
نیامد وقت آن کورا نوازیم
ز کارافتاده ای را کار سازیم.
نظامی.
بساز ایدوست کارم را که وقت است
ز سر بنشان خمارم را که وقت است.
نظامی.
با شراب تازه زاهد ترشروئی میکند
کو جوانمردی که سازد کار این بی پیر را.
صائب.
- کار کسی را ساختن، او را کشتن. نابود کردن
لغت نامه دهخدا
تصویری از فاسد ساختن
تصویر فاسد ساختن
تباه کردن معیوب ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کتاب ساختن
تصویر کتاب ساختن
تالیف کردن تصنیف کردن: (واجب دیدم این کتاب بنا شریف او ساختن) (راحه الصدور)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسجد ساختن
تصویر مسجد ساختن
بناکردن مسجد مزکت بر آوردن: و کلیسا را محراب گردانیده مسجد سازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار ساختن
تصویر کار ساختن
مقدمات کار را فراهم کردن آماده شدن: (حال وی بگفت و آنگاه باز نمود که اختیار ما بر تو میافتد. باز گرد و کار بساز (بیهقی)، حاجت کسی را بر آوردن کار او را انجام دادن: در سنبلش آویختم از روی نیاز گفتم من سودا زده را کار بساز) (حافظ)، کشتن بقتل رسانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار ساختن
تصویر کار ساختن
((تَ))
چاره نمودن، تهیه دیدن
فرهنگ فارسی معین